در این پهنه بیکرانه ی اقیانوس عشق،
با زورق پر وصله و پینه ی عقل و تشخیصم
با پاروی اشک و توسل.
و دلی نگران که:
مبادا زورقم در این پهنه ی مواج اقیانوس.
مبادا پارویم .
آه. مبادا پای راهوارم.
آری این گونه نگران و بی قرار.
از ناخدای وجودم ، تا خدای وجودم راه می پیمایم.
تا به افق کدام پهنه ی بی سویی.
و به قبله ی کدام بی سمتی.
غرق در نمازت شوم.
صبا گو آن امیر کاروان را
مراعاتی کند این ناتوان را.
ره دور است و باریک است و تاریک.
به دوشم میکشم بار گران را.
دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه
درباره این سایت