میگه: من چکار کنم وقتی میرم شمال دیدن اون صحنه ها و وضع ظاهری نامناسب اقوام و آداب آزار دهنده شون اینقدر پریشانم و مشوشم نکنه؟.

دوست ندارم اینقدر درگیر این جزئیات بشم. احساس میکنم عمرم رو با پرداختن و توجه کردن به اینها دارم هدر میدم.

 

میگم : اولین گام و برنامه کوتاه مدتش اینه که کمتر در معرض اون انسانها قرار بگیری. وقتی انرژی منفی شون به انرژی مثبت تو غالب میشه، منطقی نیست بخوای موندن در اون محیط رو به خودت تحمیل کنی. و بیش از ظرفیتت کشش بدی.

اما راه دوم و بلند مدت و عمیق ترش اینه که خودت رو بیشتر دوست داشته باشی. و برای دوست داشتن خودت بیشتر تلاش کنی.

 

میگه: هر انسانی خودش رو دوست داره دیگه. بعد ربطش به چیزی که من گفتم چیه؟

 

میگم: آره. هر انسانی خودش رو دوست داره. اما مراتب داره. انسانهایی که عمیق تر خودشون رو دوست دارن، ناخودآگاه میبینن نمی تونن اطرافیانشون رو دوست نداشته باشن. ولو اون شخص گناهکار هم باشه.

میدونی چرا برای گناهکاران دعا میکنیم که اگر قابل هدایت نیستن مرگشون برسه؟. چون دوستشون داریم. چون دلمون برای دنیا و آخرتشون میسوزه. چون وقتی قابل هدایت نیستن هر چی بیشتر توی این دنیا بمونن عذاب اون طرفشون بیشتر و حسرتشون سنگین تر میشه.

مومن دوست نداره عذاب بیشتر و حسرت سنگین تر کسی رو ببینه. لذا براش آرزوی مرگ میکنه.

 

میبینی؟!!. مومن چقدر لطیفه؟!!! همون گناهکار رو هم دوست داره. لذا براش اول آرزوی هدایت. و در غیر اینصورت آرزوی مرگ میکنه.

خیلی عاشقانه هست.

این همه عشق در وجود مومن از کجا پدید میاد؟!!! چرا امام حسین علیه سلام باید برای عاقبت حتی شمرو عمر سعد لعنتی اونقدر نگران باشه؟!!.

چرا امیرالمومنین علیه سلام باید تمام دوره خلافتشون سهم خودشون از بیت المال رو به ابن ملجم لعنتی ای بدن که میدونن قاتلشون خواهد شد؟!!!

و مثل امشبی به اون لعنتی بفرمایند: عبدالرحمن من برات بد امامی بودم؟!!! (یعنی چرا امام کشی کردی و خودت رو به دوزخ ابدی مبتلا کردی؟!!)

 

وقتی خودت رو عمیق تر دوست داشته باشی نمی تونی اطرافیانت رو دوست نداشته باشی. اونوقت انرژی مثبت تو بر انرژی منفی اونها غلبه پیدا میکنه. و میبینی که هم وجودت و هم کلامت توی دل اونها اثر میذاره.

 

میگه: چجوری باید خودمون رو عمیق تر دوست داشته باشیم؟

 

میگم: با قوی تر شدن. با آروم تر شدن. با تفکر کردن. با عمل کردن. با خدا رو محور تمام اعمال قرار دادن.

 

میگه : یعنی باید بیخیال اون وضع نامناسبشون بشم؟

 

میگم: نمیشه بیخیال شد. اگر هم بیخیال بشیم خیلی بده. در هر صورت از دیدن وضع نا مناسب اطرافیانت رنج میبری. اما دو نوع رنج داریم: 

یکی رنج رشد دهنده هست و دیگری رنج فرسایشی و افسرده کننده.

اگر بتونی دوستشون داشته باشی از انحراف اطرافیان رنج میبری. اما این رنج داره بزرگت میکنه. اگر نتونی دوستشون داشته باشی یا بی تفاوت میشی یا باز هم رنج میبری که در هر دو صورت هم اون بی تفاوتیه و هم اون رنجه داره درونت رو تیره میکنه.



 همون همکارم که میگم خیلی باهام بحث و گفتگو داره. و برخی از اعتقاداتش بوی انحراف میده.

این همکار، هم با من بحث میکرد و هم با دوستم. اما دوستم صرفا از راه منطق و استدلال باهاش بحث میکرد و عقایدش رو به چالش میکشید.

من اما اینطور نبودم. وقتی باهاش وارد بحث میشدم گاهی با دیدن یه نکته درست در بین حرفهاش، کلا تاییدش میکردم. در حالی که میدونستم بر حق نیست. واکنش من در مقابل این همکار یه تفاوت اساسی داشت با دوستم. من یه حس دوست داشتن نسبت به این همکارم داشتم که افراط و تفریط هاش رو تحمل میکردم. افراط و تفریطش حس محبتم رو از بین نمیبرد. و محبتم بهش منتقل میشد.

نتیجه این شد که بعد از حدود یک سال و نیم این همکار که در عقایدش تعصبات خشک و بی معنی داشت کلا از اون دوستم فاصله گرفت و دیگه هیچ بحثی باهاش نمیکرد. اما هر روز در مقابل من گاردش کمتر شد. و رابطه قلبی اش با من بیشتر شد.

طوری که بارها بهم گفت فلان حرفت خیلی کمکم کرد. یا فلان حرفت رو به دوستام هم گفتم و خیلی خوششون اومد. و در کل فکر میکنم خیلی داره از من تاثیر میگیره که البته اینم کمی نگرانم میکنه.

 

در کل باید خودمون رو عمیق تر دوست داشته باشیم تا حال و هوامون عوض بشه 

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین جستجو ها